دلگيرم واسه اون پسري كه با 180 تا سرعت توو
اتوبان داد ميزد تا خودشو خالي كنه... .
دلگيرم واسه اون دختري كه هر شب
سفيدي متكاشو با ريملش سياه ميكرد...
دلگيرم واسه اون مو سفيدي كه تو خانه ي سالمندان
چشم به راه بچه هايي كه
عمرشو... پولشو ... احساسشو ... زندگيشو ...
پاشون به باد داد نشست و نشست....
دلگيرم واسه اون مرد 40 ساله اي
كه زن و بچشو 4 نفري سوار يه موتور كرده بود...
و با حسرت به جوون 22 ساله اي كه
پشت پورشه نشسته بود نگاه ميكرد
و از زن و بچش كه با سختي
رو موتور جا شده بودن خجالت ميكشيد...
و هر 100 متر ... تو دلش 100 بار خودشو تف و لعنت ميكرد....
دلگيرم واسه شهري كه تو دود , فساد , اختلاس
, فحشا , اعتياد , فقر , تورم
و هزار يه مشكل داره دستو پا ميزنه
و ديگه از چيزايي كه گريه داره هم جک ميسازه....
دلگيرم واسه مردمي كه توو تك تك خونه ها...
خيابونا و كوچه پس كوچه هاي اين شهر
ازاون بالا بالا ها تا اون پايين پايينا دارن نفس ميكشن
و هركدومشون مي تونن يه كتاب
... يه قصه ... يه رمان ... يه تراژدي باشن...
دلگیرم